بازی من و خدا

ساخت وبلاگ

زیرگنبد کبود جزمن وخدا کسی نبود روزگار رو به راه بود هیچ چیز نه سفید بود نه سیاه بود با وجود این مثل این که چیزی اشتباه بود.زیر گنبد کبودبازی خدا نیمه کاره مانده بود واژه ای نبود و هیچکس شعری از خدا نخوانده بود تا که او مرا برای بازی خودش انتخاب کرد توی گوش من یواش گفت: تودعای کوچک منی بعد هم مرا مستجاب کرد پرده ها کنار رفت خودبه خود باشروع بازی خدا،عشق افتتاح شد. سال هاست اسم بازی من و خدا زندگی است.هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما عجیب نیست بازی که ساده است و سخت مثل بازی بهار با درخت.

با خدا طرف شدن کار مشکلی است ،" زندگی" بازی خدا و یک عروسک گلی...

بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم ...
ما را در سایت بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه zandagi بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 5 مرداد 1393 ساعت: 21:11