بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم

ساخت وبلاگ
مطلب مورد نظر رمزدارد .
لطفا رمزعبورمربوط به مطلب را وارد کرده،دکمه تایید را کلیک کنید .
بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم ...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه zandagi بازدید : 233 تاريخ : سه شنبه 14 مرداد 1393 ساعت: 4:30

مطلب مورد نظر رمزدارد .
لطفا رمزعبورمربوط به مطلب را وارد کرده،دکمه تایید را کلیک کنید .
بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم ...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه zandagi بازدید : 86 تاريخ : شنبه 11 مرداد 1393 ساعت: 15:24

دیــــ♥ـــــوونگی یعنی:

عکسشوتوگوشیت هی نیگاکنی،واسه بارهزارم...

انگارتاحالاندیدیش!

 بوسش کنی مثل دیــــ♥ــــــوونه ها!! 

بگی خب دلم همش یه ذره میشه برات...

بغض کنی وذرتی اشکت بریزه...

شمارشوباذوق بگیری شایداینبارجوابتوداد...

شایدبامهربونی بگه جونم!

شاید...شاید...شاید...ای توروحت بااین شایدگفتنات

بازم همین صدای مسخره توگوشت میپیچه:

مشترک موردنظرپاسخگونمی باشد...لطفامجدادتماس بگیرید...

 

بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم ...
ما را در سایت بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه zandagi بازدید : 115 تاريخ : سه شنبه 7 مرداد 1393 ساعت: 18:35

قانون جاذبه را سیب کشف کرد

وقتی آدم برای حوایش بهشت را هم فروخت !

 

 

بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم ...
ما را در سایت بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه zandagi بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 7 مرداد 1393 ساعت: 18:34

یه پیر زن و یه پیر مرد تو یه خونه زندگی میکردن

پیره زنه موقع خواب خروپف میکرده و نمیذاشته پیر مرد بخوابه و

پیرمرد تا صبح بیدار میمونده وقتی ام که پیره زنه بیدار میشد بش میگفته که خروپف میکنی

پیر زن قبول نمیکرده و میگفت من خروپف نمیکنم. پیر مرد برای این که ثابت کنه پیر زن خروپف میکنه یه شب

صدای خروپف پیرزنه رو ضبط میکنه که وقتی پیرزن بیدارشد بش نشون بده. همون شب دیگه پیرزن از خواب پا نمیشه

تا پیر مرد صداشو نشون بده  و همون صدای خروپف ضبط شده از پیرزن تا چند سال برای پیر مرد حکم لالایی رو داشته و شبا تا اون صدای خروپف  رو گوش نمیداد خوابش نمی برد

 

بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم ...
ما را در سایت بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه zandagi بازدید : 68 تاريخ : سه شنبه 7 مرداد 1393 ساعت: 18:33

زندگي دفتري از خاطره است

يك نفر در دل شب ، يك نفر در دل خاك

يك نفر همدم خوشبختي هاست ، يك نفر همسفر سختي هاست

چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد ، ما همه همسفريم

آنچه باقیست فقط خوبى هاست…

بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم ...
ما را در سایت بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه zandagi بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 7 مرداد 1393 ساعت: 16:29

 گل من امروز از عمق وجود خودخدایم راصدا کردم، نمیدانم چه میخواهی ولی امروز…برای تو،

برای رفع غمهایت، برای قلب زیبایت ،

برای آرزوهایت، به درگاهش دعا کردم

ومیدانم خدا ازآرزوهایت خبردارد، یقین دارم دعاهایم اثر دارد.

flower_038.gif

بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم ...
ما را در سایت بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه zandagi بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 7 مرداد 1393 ساعت: 16:24

برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست... 

برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

برای تویی که احسا سم از آن وجود نازنین توست ... 

برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی... 

برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

برای تویی که قلبت پـا ک است ... 

برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزويم است...

http://sheklakveblag.blogfa.com/ پریسا دنیای شکلک ها

 

بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم ...
ما را در سایت بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه zandagi بازدید : 68 تاريخ : سه شنبه 7 مرداد 1393 ساعت: 16:22

حتما ببینید...

این وروجکی که شما نظاره گر عکساش هستید پدر بنده که خواهر بزرگترشم را در آورده است!!!

سکوت

بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم ...ادامه مطلب
ما را در سایت بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه zandagi بازدید : 241 تاريخ : دوشنبه 6 مرداد 1393 ساعت: 2:33

زیرگنبد کبود جزمن وخدا کسی نبود روزگار رو به راه بود هیچ چیز نه سفید بود نه سیاه بود با وجود این مثل این که چیزی اشتباه بود.زیر گنبد کبودبازی خدا نیمه کاره مانده بود واژه ای نبود و هیچکس شعری از خدا نخوانده بود تا که او مرا برای بازی خودش انتخاب کرد توی گوش من یواش گفت: تودعای کوچک منی بعد هم مرا مستجاب کرد پرده ها کنار رفت خودبه خود باشروع بازی خدا،عشق افتتاح شد. سال هاست اسم بازی من و خدا زندگی است.هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما عجیب نیست بازی که ساده است و سخت مثل بازی بهار با درخت.

با خدا طرف شدن کار مشکلی است ،" زندگی" بازی خدا و یک عروسک گلی...

بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم ...
ما را در سایت بیایید زندگی کردن را یاد بگیریم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه zandagi بازدید : 90 تاريخ : يکشنبه 5 مرداد 1393 ساعت: 21:11